paydar ta payedar
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من میچرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم
اتل متل توتوله این پسره سوسوله موهاش همیشه سیخه نگاش همیشه میخه چت میکنه همیشه بی مخ زدن؟نمیشه پول از خودش نداره باباش رو قال میذاره دی اند جیشو میپوشه میشینه بعد یه گوشه زنگ میزنه به دافش میبنده هی به نافش که من دوست میدارم تاج سرم میذارم صورت رو کردی میک آپ بیا بریم کافی شاپ تو کافی شاپ،می خند همش خالی میبنده بهم میگن خدایی! چقدر بابا بلائی! همه رو من حریفم میذارم توی کیفم هزارتا داف فدامن منتظر یه نامن ولی تویی نگارم برات برنامه دارم اگه مشکل نداری میام به خواستگاری
یه روز یه پسر کوچولو که می خواست انشا بنویسه از پدرش می پرسه:پدر جان،لطفا برای من بگید سیاست یعنی چه؟ پدرش فکر می کنه و میگه:بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده ی خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم،چون همه چیزو در خونه من تعیین می کنم. مامانت جامعه هست،چون کارهای خونه رو اون اداره می کنه.کلفتمون ملت فقیر وپابرهنه است،چون از صبح تاشب کار می کنه وهیچی نداره.تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی.داداش کوچیکت هم که دو سالشه نسل آیندس.امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چیه وفردا بتونی دراین مورد بیشتر فکر کنی. پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می پره،میره به اتاق برادر کوچیکش ومی بینه زیرش رو کثیف کرده وداره توی خرابی خودش دست وپا میزنه.میره تو اتاق خواب پدر ومادرش ومی بینه پدرش توی تخت نیست ومادرش به خواب عمیقی فرورفته وهرکار می کنه مادرش از خواب بیدار نمیشه.........میره توی اتاق کلفتشون که اون رو بیدار کنه،می بینه باباش توی تخت کلفتشون خوابیده و...!!!!!؟میره سرجاش می خوابه وفردا صبح از خواب بیدار میشه. فردا صبح باباش ازش می پرسه:پسرم،فهمیدی سیاست چیست؟پسر میگه:بله پدر،دیشب فهمیدم که سیاست چی هست.سیاست یعنی این که حکومت ترتیب ملت فقیروپابرهنه رو میده،در حالی که جامعه به خواب عمیقی فررفته وروشنفکر هرکاری می کنه نمی تونه جامعه رو بیدار کنه و نسل آینده داره توی کثافتی دست وپا می زنه که جامعه با بی خیالی تمام مصلحت را بر این ترجیح داده است..........
وقتی من به دنیا اومدم پدرم ۳۰سالش بود یعنی سنش ۳۰ برابر من بود وقتی من ۲ ساله شدم، پدرم ۳۲ ساله شد یعنی ۱۶ برابر من وقتی من ۳ ساله شدم پدرم ۳۳ ساله شد یعنی ۱۱ برابر من وقتی من ۵ ساله شدم پدرم ۳۵ ساله شد یعنی ۷ برابر من وقتی من ۱۰ ساله شدم پدرم ۴۰ ساله شد یعنی ۴ برابر من وقتی من ۱۵ ساله شدم پدرم ۴۵ ساله شد یعنی ۳ برابر من وقتی من ۳۰ ساله بشم پدرم ۶۰ ساله میشه یعنی ۲ برابر من می ترسم اگه ادامه بدم از پدرم بزرگتر بشم!!!!
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت چه تفاوت که چه خورده است؟ غم دل یا سم آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت او کسی بود که از غرق شدن می ترسید عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
شاعر زن میگه : به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال ِمن آفرید خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید ! برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید ! مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید ! به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید ! وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید برای تو یک عالمه کیس خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید ! برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید شاعر مرد در جواب میگه : به نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسنالخالقین پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیباییام را طبیعی ببین دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین ! نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین! مرا ساده و بیریا آفرید / جدا از حسادت و بیخشم و کین زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین من ساده چیدم از آن تک درخت / و دادم به او سیب چون انگبین چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مهجبین تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این که زن از همان بدو پیدایشاش / نشسته مداوم تو را در کمین !
مردان در صید عشق به وسعتی نامتناهی نامردند! گداییه عشق میکنند تا مطمئن به تسخیر قلب زن نشدند، اما همین که مطمئن شدند، مردانگی را در کمال نامردی به جا می آورند! (دکتر علی شریعتی)
خدایا ، تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم ، یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده
foorogh farokhzad kash ghalbam darde tanhai nadasht chehream hargez parishani nadasht bargeye akhare taghvim eshgh harf az yek rooze barani nadasht kash mishod rahe sakhte eshgh ra bikhatar peymoode ghorbani nadasht
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم و تازه،داشته باشد،بیا گناه کنیم بیا بساط قرار و گل و محبت را دوباره دست به هم داده، روبراه کنیم اگر به خاطر هم عاشقانه بر خیزیم نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم برای دلخوشی چشم هایمان هم هست
ديدی غزلی سرود؟ عاشق شده بود. انگار خودش نبود عاشق شده بود. افتاد.شکست . زير باران پوسيد آدم که نکشته بود . عاشق شده بود
به من نخند یه روز دلت دل به کسی میبنده اون روز میبینی عاشقی گریه داره نه خنده!! منهم یه روز میخندیدم به اشک سرد عاشق باور نمیکرد دل من ناله و درد عاشق...!!!
ادم ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ میزنن گنجشک ها جدی جدی می میرند ادم ها شوخی شوخی زخم زبون می زنن قلب ها جدی جدی می شکنند تو شوخی شوخی لبخند میزنی من جدی جدی عاشقت می شم
خدایا گر تو درد عاشقی را میکشیدی / تو هم زجر جدایی را به تلخی میچشیدی / اگر چون من به مرگ آرزویت میرسیدی / پشیمان میشدی از این که عشق را آفریدی
مـــــن ؛ نـــبـــودنــــــت را تــــــاب مــی آورم ! رفــتـنــت را ، تـحمـــــل مــی کنم ! فــــــرامــــــوش شـــــدنـــــم را !! بــــاور مــی کــنــــم … امـــــــــــــــــــا ؛ فــــــرامــــــوش کردنــــــت ، دیــگـــر کـــــار مــــــن نـــیـــســـت … ! خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی. وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد . وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی . وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند . وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد . وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود . وقتی تمام درها به رویت بسته است....
به چه می خندی تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟ به چه چیز؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟ به چه میخندی تو ؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟ یا به افسونگری چشمانت ؟که مرا سوخت و خاکستر کرد... به چه میخندی تو؟به دل ساده ی من ؟ خنده دار است بخند.... در آغوش خــــدا گریستم تــا نوازشم کند...
دورباره خنده هایم شکلاتی شده اند : زیادی خالص !!! تلخ تلخ
از این راهرو یک نفر رد شده .. که عطرش همونه که تو میزنی برای به زانو در آوردنم .. تو از مرگ حتی جلو میزنی از این راهرو یک نفر رد شده .. مث وقتایی که تو ناراحتی نفس میکشم با تمام وجود .. عجب عطر خوبی زده لعنتی
پاسخهاي جالب اين دانش اموز باعث شد تا نمره صفر نگيرد. سوال ها و جوابها را بخوانيد. درکدام جنگ ناپلئون مرد؟ در اخرين جنگش اعلاميه استقلال امريکا درکجا امضاشد؟ در پايين صفحه چگونه مي توانيد يک تخم مرغ خام را به زمين بتني بزنيد بدون ان که ترک بردارد؟ زمين بتني خيلي سخت است و ترک بر نمي دارد علت اصلي طلاق چيست؟ ازدواج علت اصلي عدم موفقيتها چيست؟ امتحانات چه چيزهايي را هرگز نمي توان درصبحانه خورد؟ نهار و شام چه چيزي شبيه به نيمي از يک سيب است؟ نيمه ديگر ان سيب اگر يک سنگ قرمز را در دريا بيندازيد چه خواهد شد؟ خيس خواهد شد يک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟ مشکلي نيست شبها مي خوابد چگونه مي توانيد فيلي را با يک دست بلند کنيد؟ شما امکان ندارد فيلي را پيدا کنيدکه يک دست داشته باشد اگر در يک دست خود سه سيب و چهارپرتقال و در دست ديگر سه پرتقال و چهار سيب داشته باشيد کلا چه خوهيد داشت؟ دستهاي خيلي بزرگ اگر هشت نفر در ده ساعت يک ديوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟ هيچ چي چون ديوار قبلا ساخته شده
این روزها ... این روزها دلم برای کسی تنگ می شود که نمی دانم کیست>! ولی جای خالی اش را در تک تک ثانیه هایم احساس می کنم!!!
اجـــــــازه خدا؟؟ می شه من ورقـــــــه مو بدم؟ می دونم وقت امتــــــــــــ حان تموم نشده ولی من دیگـــه خسته شدم
آشنایی با برخی واژه های ایرانی عذرخواهی: در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده میشود. بیمه عمر: قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود. شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است. سریال: فیلمیست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوههای دزدی را به شما آموزش میدهد. تلفن همراه: وسیلهای سهکاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا عکس گرفتن است. ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا. گرانی: کلمهیی است زادهی توهم غربیان که در ایران تاکنون مشاهده نشده است! آثار باستانی: خرابههایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفتهاند. خودپرداز: دستگاهیست که همیشهی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99 درصد خراب است. اداره: محلی که شما بعد از تنشها و جدلهای منزل در آنجا استراحت میکنید. مجرم: فردی که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانستهاند او را دستگیر کنند. تورم: عددی بیخود و چرت بوده که همچنان در ایران یک رقمی است! گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ است ولی در عمل مکافاتی بیش نیست. تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی. مترو: سونای بخار متحرک! شب امتحان: حکم بین دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربیگری مایلیکهن را دارد و فقط باید توکل کرد به خدا و دعا خواند. دانشجو: دو طیف اند، یک طیف آخرش وزیر میشن بی برو برگرد ! طیف دیگه میدوند که قاطی فرار مغزها بشن، والا زندانی میشن چون همیشه معترضن. بزرگراه: نوعی پیست رالی به همراه یادگیری آپ تو دیتترین فحشهای باناموسی و بدون آن! رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار میروید خیلی زود میآید و زمانی که شما زود به اداره میروید یا دیر میآید و یا مرخصی است. شهرداری: گرفتن رشوه، داشتن صدها پروژههای نیمهتمام و نصب تابلوهای روزشماری جهت افتتاح. از پذیرفتن خانمهای بد حجاب معذوریم: تابلویی که در همهجا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیهی مردم. سطل آشغال: وسیلهییست موجود در خیابانها جهت ریختن زباله در اطراف آنها. مدرک تحصیلی: کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق میکند و بدون پارتی در هیچ کجا به درد نمیخورد "مگر هنگام ا ز د و ا ج" حراج: اصطلاحیست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج میکنند.
مرد: آره، دیگه نمیتونم بیش از این منتظر بمونم زن: میخواهى من از پیشت برم؟ مرد: نه! فکرش را هم نکن زن: منو دوست داری؟ مرد: البته زن: آیا تا حالا به من خیانت کردی؟ مرد: نه! چرا چنین سوالى میکنی؟ زن: منو مسافرت میبری؟ مرد: مرتب زن: آیا منو میزنی؟ مرد: به هیچوجه! من از این آدما نیستم زن: میتونم بهت اعتماد کنم؟ متن بالا رو از پاین به بالا ( آخر به اول ) بخونید
دردم این نیست که او عاشق نیست … دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی است… دردم اینست که با این سردی ها من چرا دل بستم . . . ؟
دلم نگرفته از اینکه رفته ای … دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ولی نداشتی … !!!
اسم هر دویمان را در گینس ثبت میکنند ! تو در دروغ گفتن رکورد زدی … من در باور کردن … !!!
بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست … بلکه از این است که… چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته انجام داده ایم …
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه میکردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین میکردند و به راحتی میشد فکرشان را از نگاهشان خواند: «نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی میکنند و چقدر در کنار هم خوشبختند». پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست. یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیبزمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود. پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ درآورد و آنرا با دقت به دو تکهی مساوی تقسیم کرد. سپس سیبزمینیها را به دقت شمرد و تقسیم کرد. پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز میزد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه میکردند و این بار به این فــکر میکردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند. پیرمرد شروع کرد به خوردن سیبزمینیهایش. مرد جوانی از جای خود برخاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت: «همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم». مردم کمکم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمیزند. بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: « ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم». همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: «میتوانم سوالی از شما بپرسم خانم؟» پیرزن جواب داد: «بفرمایید». - چرا شما چیزی نمیخورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید. منتظر چی هستید؟ پیرزن جواب داد: « منتظر دندانهــــــام»!
1- محبت شديدي كه صادقانه به تو ابراز ميكردم 2- دروغ و بي اساس بود و در حقيقت نفرت من نسبت به تو 3- روز به روز بيشتر مي شود و هر چه بيشتر تو را مي شناسم 4- به پستي و دورويي تو بيشتر پي ميبرم و 5- اين احساس در قلب من قوت ميگيرد كه بالاخره روزي بايد 6- از هم جدا شويم و ديگر من به هيچ وجه مايل نيستم كه 7- شريك زندگي تو باشم و اگرچه عمر دوستي ما همچون عمر گلهاي بهار كوتاه بود اما 8- توانستم به طبيعت پست و فرومايه تو پي ببرم و 9- بسياري از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم 10- اين خودخواهي ، حسادت و تنگ نظري تو را هيچ كس نميتواند تحمل كند و با اين وضع 11- اگر ازدواج ما سر بگيرد ، تمام عمر را 12- به پشيماني و ندامت خواهيم گذراند . بنابراين با جدايي ازهم 13- خوشبخت خواهيم بود و اين را هم بدان كه 14- از زدن اين حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش 15- اين مطالب را از روي عمق احساسم مينويسم و چقدر برايم ناراحت كننده است اگر 16- باز بخواهي در صدد دوستي با من برآيي . بنابراين از تو ميخواهم كه 17- جواب مرا ندهي . چون حرفهاي تو تمامش 18- دروغ و تظاهر است و به هيچ وجه نميتوان گفت كه داراي كمترين 19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همين سبب تصميم گرفتم براي هميشه 20- تو و يادگار تلخ عشقت را فراموش كنم و نمی توانم قانع شوم كه 21- تو را دوست داشته باشم و شريك زندگي تو باشم . و در آخر اگر ميخواهي ميزان علاقه مرا به خودت بفهمي از مطالب بالا فقط شماره هاي فرد را بخوان!!!
آب را گل کردند، چشم ها را بستند و چه با دل کردند وای سهراب کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند، خون به چشمان شقایق کردند آه سهراب کجایی آخر؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند همه جا سایه دیوار زدند ...
هیچوقت نفهمیدم که چرا درست همان کسی که فکر میکنی باهمه فرق داره یک روز مثل همه تنهات میزاره!
عشق بازی هم لیاقت می خواهد آری ... رویای شبانه بعضی را بس!
خواهش میکنم ، بی حوصلگی هایم را ببخش ، بدخلقی هایم را فراموش کن ، بی اعتنایی هایم را جدی نگیر ، در عوض من هم تو را می بخشم که مسبب همه ی اینهایی
تو را آرزو نخواهم کرد... هيچ وقت !! تو را لحظه اي خواهم پذيرفت... که خودت بيايي... با دل خودت... نه با آرزوي من ...!!
هوس کردم بازم امشب زیر بارون تو خیابون به یادت اشک بریزم طبق معمول همیشه آخه وقتی بارون میاد رو صورت یه عاشق مثل من حتی فرق اشک و بارون دیگه معلوم نمیشه امشب چشای من مثل ابرای بهاره نخند به حال من که حالم گریه داره چرا گریه م نمیتونه رو تو تاثیری بذاره آره بخند...بخند که حالم خنده داره این عشق یک طرفه من رو کشونده تو خیابون و نمیخوام توی این حالت کسی دور و برم باشه نه پلکام روی هم میرن نه دست میکشم از گریه نه میخوام بند بیاد بارون نه چتری رو تنم باشه
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.
پـرسید : فرزندم پس آدمت کو ؟؟
اشک هایم را پـاک کـــردم و گفــــتم : در آغوش حـــوای دیگریـست.
خدایا تو با من بمان!!!!
که محتاج ماندن خلقت نباشم!!!
آمین!!!!
قالب ساز وبلاگ پيچك دات نت |